تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5924
بازدید دیروز : 344
بازدید هفته : 6783
بازدید ماه : 60061
بازدید کل : 10451816
تعداد مطالب : 16946
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک

 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : شنبه 11 / 6 / 1399


امام سجاد - علیه السلام - می‌فرماید:
شبی كه بامداد آن پدرم به شهادت رسید من بیمار بودم و عمه‌ام زینب پرستار من بود
پدرم در حالیكه ابیاتی را زمزمه می‌كرد نزد من آمد و من مقصود آن حضرت را از خواندن این ابیات دریافتم
و گریه گلویم را گرفت و دانستم مصیبت فرود آمده است،
لیكن عمه‌ام زینب چون بیت‌ها را شنید طاقت نیاورد و بانگ برداشت. [1]


نقل قول

حمیدبن مسلم می‌گوید :
من در روز عاشورا نزد علی‌بن‌الحسین - علیه السلام - رفتم او بیمار و بر بستر افتاده بود.
در این هنگام شمر با گروه خود نزدیك شده گفتند این جوان را بكشیم؟
من گفتم سبحان‌الله آیا شما كودكان را هم می‌كشید این كودك است سپس هر كس به او نزدیك شد همین را گفتم
تا عمرسعد رسید و گفت كسی به خیمه زنان نرود
و این كودك بیمار را هم آزار نرساند.[2]


(نا گفته نماند كه خداوند تبارك و تعالی به خاطر حفظ جان حجت خود علی‌بن‌الحسین - علیه السلام - چند روزی عارضه تب و بیماری را به سراغ آن حضرت آورد وتعبیر امام بیمار تعبیر غلطی است).


نقل قول

 
ابن‌قولویه قمی از قول امام سجاد - علیه السلام - نقل می‌كند كه فرمود:
ما را با این حال از كنار كشتگان و محل شهادت پدرم به سوی كوفه حركت دادند. پس نظر كردم به سوی پدر و سایر اهلبیت او كه در خاك و خون آغشته گشتهو بدنهای طاهرشان بر روی زمین افتاده بود و هیچ اقدامی جهت دفن آنها نشده بود. آنقدر حالم سخت شد كه نزدیك بود كه جان از بدنم درآید.


عمه‌ام زینب - علیهاالسلام - همینكه مرا به این حال دید پرسید كه این چه حالی است كه در تو مشاهده می‌كنم این یادگار پدر ومادر و برادران! من می‌بینم كه می‌خواهی جان تسلیم كنی، گفتم ای عمّه چگونه ناله و اضطراب نداشته باشم و حال آنكه می‌بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل و فامیل خود را كه آغشته به خون در این بیابان افتاده وابدان آنها عریان و بی‌كفن است و هیچكس بر دفن ایشان نمی‌پردازد.


آنگاه عمه‌ام حدیث ام‌ایمن را برایم خواند كه:

«وُیُنصِبونُ لهِذَا الطَّفِ عُلَماً لِقَبًرِ اَبیكُ سیُّدالشّهُداءِ لایُدًرِس اََثَرُه وُ لایُعفو رُسًمُه عُلی كرورِ اللّیالیِ وُ الْاَیام».[3]

و در سرزمین كربلا بر قبر پدرت سیدالشهداء علامتی نصب كنند كه اثر آن هرگز بر طرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نگردد.

به عبارت دیگر مردم از اطراف عالم به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند هر چه كه سلاطین و ستمگران در محو آثار آن سعی و كوشش نمایند. عزّت و شوكتش بیشتر خواهد شد.


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آنگاه عمه‌ام حدیث ام‌ایمن را برایم خواند كه:


«وُیُنصِبونُ لهِذَا الطَّفِ عُلَماً لِقَبًرِ اَبیكُ سیُّدالشّهُداءِ لایُدًرِس اََثَرُه وُ لایُعفو رُسًمُه عُلی كرورِ اللّیالیِ وُ الْاَیام». [3]



و در سرزمین كربلا بر قبر پدرت سیدالشهداء علامتی نصب كنند كه اثر آن هرگز بر طرف نشود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نگردد.



به عبارت دیگر مردم از اطراف عالم به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند هر چه كه سلاطین و ستمگران در محو آثار آن سعی و كوشش نمایند. عزّت و شوكتش بیشتر خواهد شد.


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

امام - علیه السلام - در كوفه


هنگام بردن اسیران از كربلا به كوفه بر گردن امام زین‌العابدین - علیه السلام - غل و جامعه نهادند (جامعه طوق مانند‌ی است كه دستها و گردن را با آن به هم می‌بندند) و چون بیمار بود و نمی‌توانست خود را بر پشت شتر نگاه دارد هر دو پای او را بر شكم شتر بستند. [4]
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
سرزمین مردم کوفه


سیدبن طاوس می‌نویسد كه:



چون اسیران به كوفه وارد شدند زینب علیها السلام و بعد فاطمه صغری و سپس ام‌كلثوم خطبه‌ای در سرزنش مردم شهر ایراد كردند، چنانكه حاضران گریه و ناله سر دادند و زنها موهای خود را پریشان كردند آنگاه علی بن الحسین - علیه السلام - به مردم اشاره كرد كه خاموش شوند و چون خاموش شدند چنین فرمود:


مردم! آنكه مرا می شناسد، می‌شناسد آنكه نمی‌شناسد خود را به او می‌شناسانم، من علی فرزند حسن فرزند علی‌بن ابیطالبم. من پسر آنم كه حرمتش را درهم شكستند و نعمت و مال او را به غارت بردند..... كسان او را اسیر كردند. من پسر آنم كه در كنار نهر فرات سر بریدند در حالیكه نه به كسی ستم كرده و نه با كسی مكری بكار برده بود، من پسر آنم كه او را از قفا سربریدند و این مرا فخری بزرگ است.


ای مردم آیا! شما به پدرم نامه ننوشتید؟ با او بیعت نكردید؟ پیمان نبستید؟ فریبش ندادید؟ و به پیكار با او برنخاستید؟ چه زشت كاری! و چه بداندیشه و كرداری. اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما بگوید:

فرزندان مرا كشتید و حرمت مرا در هم شكستید شما از امت من نیستید به چه رویی به او خواهید نگریست؟! ناگهان از هر سو بانگ برخاست. مردم یكدیگر را می‌گفتند تباه شدید و نمی‌دانید. امام - علیه السلام - فرمود: خدا بیامرزد كسی را كه پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول آنچه می‌گویم در گوش گیرد. سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد كه نیكوترین سیرت است.

همه گفتند:


پسر پیامبر ما شنوا، فرمانبردار، و به تو وفاداریم از تو نمی‌بریم و با هركه گویی پیكار می كنیم و با آنكه در آشتی بسر می‌بریم،یزید را رها می‌كنیم و از ستمكاران بر تو بیزاریم!



امام سجاد - علیه السلام - فرمود:

هیهات:ای فریبكاران دغل‌باز. ای اسیران شهوت و آز، می‌خواهید با من همان كاری كنید كه با پدرانم كردید؟ نه به خدا. هنوز زخمی كه زده‌اید خون فشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. تلخی این غمها گلوگیر و اندوه من تسكین ناپذیر است. از شما می‌خواهم نه با ما باشید و نه بر ما
. [5]
 

مجلس ابن زیاد



پسر زیاد مجلس بزمی تشكیل داد و اهل بیت را در آن محفل حاضر نمود، نگاهی به امام سجاد علی بن الحسین - علیه السلام - كرد و گفت:

كی هستی؟ فرمود: علی بن الحسین! گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نكشت؟ امام - علیه السلام - ساكت ماند. آن ملعون گفت: چرا پاسخ نمی‌دهی؟ امام - علیه السلام - فرمود:

برادری داشتم كه او را علی می‌گفتند شما او را كشتید و روز رستاخیز از شما بازخواست خواهد شد. گفت: نه خدا او را كشت! امام - علیه السلام - در پاسخ این آیات را قرائت نمود:


«اَلله یُتَو فَّی اْلاَ نفسُ حِینُ مُوتِها، وُ ما كانُ لِنَفْسٍ اِلاّ اَنً تَموتَ بِاذْنُ الله كِتاباً مؤجُّلاً» .[6]
خدا جانها را به هنگام مرگشان می‌میراند، هیچ كس جز با اجازت خدا نمی‌میرد.


پسر زیاد گفت: تو هم از آنان هستی، بنگرید كه بالغ شده است؟


مروان‌بن معاذ احمری گفت: آری او را بكش.



امام - علیه السلام - در این وقت پرسید پس این زنان را چه كسی سرپرستی می‌كند. حضرت زینب علیه‌السلام خود را بدو آویخت و گفت:

پسر زیاد خونی كه از ما ریختی برای تو بس است. از خون ما سیر نشدی؟ و به گردن علی آویخت و گفت: پسر زیاد تو را به خدا سوگند می‌دهم اگر او را بكشی مرا نیز بكش. امام علیه‌السلام فرمود: عمه خاموش باش تا من با او سخن بگویم سپس فرمود:


پسر زیاد مرا از كشتن می‌ترسانی نمی‌دانی كه كشته شدن شعار ما و شعادت كرامت ماست؟

پسر زیاد گفت: او را بگذارید همراه زنان خود باشد. [7]

امام علیه‌السلام فرمود:

ای پیرمرد این آیه‌ها در حق ما نازل شده مائیم ذوی‌القربی، مائیم اهل بیت پاكیزه از آلایش. پیرمرد دانست آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست، آنان خارجی نیستند فرزندان پیغمبرند و از آنچه كه گفته بود پشیمان شده و گفت:

خدایا من از بعضی كه از اینان در دل داشتم به درگاهت توبه می‌كنم. من از دشمنان محمّد و آل محمّد بیزارم


سهل‌بن سعد می‌گوید: من شاهد و ناظر ورود اسرا و سرهای شهدا به شام بودم. امام سجاد علیه‌السلام را مقدم برهمه حركت می‌دادند. خود را به آن بزرگوار رساندم و معرفی نمودم كه من از موالی و دوستان شما هستم، ای كاش با شما می‌بودم و اول كسی كه در كنار شما به شهادت می‌رسید من بودم آنگاه عرض كردم ای مولای من اگر حاجتی باشد بفرمائید انجام دهم.

امام علیه‌السلام فرمود: آری ،آیا ترا از دراهم چیزی موجود است

عرض كردم هزار دینار و هزار درهم با من است.


امام فرمود: از این درهم و دینار چیزی برگیر و به این كسی كه حامل رأس مبارك پدرم هست بده و با اوبگوی این سر را از زنها دور بگرداند تا مردمان به نظاره آن سر مبارك به حرم رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌اله‌وسل� � نگاه نكنند.

سهل می‌گوید: من این كار را انجام دادم دوباره به محضر حضرت آمدم.


امام علیه‌السلام‌فرمود: خداوند به تو جزای خیر دهد و ترا با ما ودر زمره ما در روز قیامت محشور فرماید.[8]

 



 
 
 
 


در هنگام عبور از شهر مردی در برابر امام سجاد علیه‌اسلام ایستاد و گفت:

سپاس خدایی را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امیرالمؤمنین (یزید) را بر شما پیروز گردانید.



امام سجاد علیه‌السلام خاموش ماند تا مرد شامی آنچه در دل داشت بیرون ریخت. سپس از او پرسید قرآن خوانده‌ای؟ گفت آری. امام فرمود:
این آیه را خوانده‌ای؟ « قلْ لاأسًئَلكمً عُلَیهِ أجًراً اِلاَّ الْموُدَّه فیِ‌القرًبی» [9]گفت: آری.

فرمود:
و این آیه را «وُآتِ ذَالْقربی حُقَّه» [10]
گفت: آری.

فرمود: و این آیه را «اِنّما یریدالله لِیذْهِبُ عُنْكم‌الرُّجًسُ اَهًلَ الْبُیًتِ لِیطَهُّرُ كم تَطْهیراً»[11]گفت: آری.

امام علیه‌السلام فرمود:

ای پیرمرد این آیه‌ها در حق ما نازل شده مائیم ذوی‌القربی، مائیم اهل بیت پاكیزه از آلایش. پیرمرد دانست آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست، آنان خارجی نیستند فرزندان پیغمبرند .

او از آنچه كه گفته بود پشیمان شده و گفت: خدایا من از بعضی كه از اینان در دل داشتم به درگاهت توبه می‌كنم. من از دشمنان محمّد و آل محمّد بیزارم.[12]


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت ها :


[1]. ناسخ‌التواریخ، ج 2، ص 168.
[2]. ارشاد، ج 2، ص 177.
[3]. منتهی‌الامال، ج1، ص 486.
[4]. ناسخ، ج 2، ص 30.
[5]. لهوف، ص 66.
[6]. آل عمران ـ 145.
[7]. مقتل خوارزمی، ج 2، ص 42.
[8]. ناسخ‌التواریخ، ج1، ص 271.
[9]. شوری ـ 22.
[10]. اسری ـ 26.
[11]. احزاب ـ 33.
[12]. مقتل خوارزمی، ج 2، ص 61 و لهوف، ص74.




فرآوری : زهرا اجلال
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

منبع : زندگانی علی بن الحسین علیهما السلام، سید جعفر شهیدی






نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم حسینی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی